محل تبلیغات شما



تا همین الان بدترین اتفاقایی که ممکنه بیفته رو تصور کردم و واسه همشون به اندازه کافی دپرس شدم چیزایی شد که بیشتر از چیزی بود که باید می بود همینه که الان دیگه نمی‌دونم به چه روشی بیشتر ازین باید ناراحت باشم تو حالت عادی خودم باشم، میگم من بدترین انتخابارو کردم ولی الان راستش اصن حوصله ندارم بیشتر ازین به خودم فشار بیارم یه حس برزخ مانند خاصی دارم که نه می تونم باهاش اوکی برخورد کنم و نه حال دارم دپرس شم و خودمو پیش خودم بیشتر ازین تخریب کنم همین الانشم به اندازه کافی پایین هستم شاید سالم تر باشه اگه به دیگران بد و بیراه بگم ولی اینم یه جور فشاره که ترجیه میدم ازش دور بمونم مستاصلم واقعا، خدا کنه خوابم ببره

وقتی واسه نشستن فقط به یه پایه نیازه، چرا مهندسا انقدر رو بورسن؟ 

شما یه مرکز جرم پیدا کنی کارت حله

پس چرا تو ایران فیزیکیا مقهور واقع می شن بندگان خدا؟

 

 

پ.ن: فیزیکیا رو ارج نمی نهن، آدم بد اخلاق می شه


حالا کاری ندارم فیس عدم مقبولیت و تنهایی و افسردگی گرفتیم به خودمون یا واقعا یه چیزایی هست که فقط خودمون می بینیم, 

ولی قصدم اینه که بگم استاد بی چون و چرای پاک کردن صورت مسئله مشاورا و روانشناسای عزیز هستن
البته توهین نشه ولی غالب اونایی که من دیدم همین کارو بلد بودن فقط
و چنان هنرمندانه و ظریف انجامش می دن که گویی از اول هیچ مشکلی نداشتی و همه چی توهمی بیش نبوده! 
منتهی یه ساعت بعد که میای بیرون میگی این چرندیات چی بود بهم گفت

گویا تو تراپی مشاور باید یه حرکتی بزنه که خودت به جواب خودت برسی, ولی این کم سوادایی که من تا حالا باهاشون برخورد داشتم, از هر دری حرف زدن و زمانو پر کردن و مارو فرستادن بیرون
بعدم رزرو هفته ی بعد و این داستانا


پ. ن: مامانم روانشناسه. بنابراین واقعا نو آفنس. 


بی هدفی به قدری فشار آورده که دلم میخواد عاشق یکی بشم

زشته بگم ولی اصن یادم رفته چجوری عاشق آدما می شدم

واسه آدمایی مث من که احساسات شدید دارن, علاقه مند شدن واقعا کار سختی نیست

منتهی خدا رو شکر یه سری تجربه بهم یاد داد که نباید عشقمو رو آدما تلف کنم تا وقتی مطمئن نشدم آدم خوبین

و متاسفانه آدمایی که میشناختم اگرم خوب بودن, اونقدری خوب نبودن

یا خوب بودن و مال من نبودن

در نتیجه هر احساسی هم که به وجود اومد رو زود خاموش کردم و بعد یه مدتی همه احساساتی که میشد مثبت باشن تبدیل کردم به تنفر و عصبانیت

نمی گم خوشحالم ازین قضیه ولی اینم یه واکنش دفاعی بود که خودم کم تر آسیب ببینم

البته یه تصحیحی بکنم, خوب از نظر من خیلی فرق داره با بعضیا

مثلا من به این نتیجه رسیدم که پتانسیل خاصی دارم تو اینکه از آدمایی خوشم بیاد که از نظر بقیه اصلا خوشگل نیستن, ولی همون آدما از نظر من بدجوری جذاب بودن

یا مثلا من عاشق یه سری حالتای روانی ام که خیلیا دوست ندارن

ولی از یه طرف, منم مث خیلیا دلم میخواد مرکز توجه طرفم باشم و چون معمولا این قضیه برآورده نمیشه, ارتباط داشتن با آما اصلا برام رضایت روانی نداره

خوب بود اگه من تنها آدم پیچیده روی زمین بودم نه؟ 

البته فقط واسه خودم خوب بود احتمالا

 

پ. ن: صد در صد اگه به کسی علاقه مند بشم, خودمو لعنت میکنم که چرا آرزوی همچین چیزیو کردم. چون معمولا تو این مسائل حد وسط نمیشناسم و زندگیم رسما به فنا میره. خواب و خوراکمو از دست میدم و کلا کارام میره رو هوا. هر چند هدف پیدا میکنم ولی شاید بی هدف بودن واسه آدمایی مث من بهتر باشه. 


یهو یادم افتاد که یکی دو ماه پیش فهمیدم تینیجرای بندر انزلی به شکل زیبایی متالهد بینشون زیاده. 
اونم از نوع اصیل و با ابهتش نه این جدیدای بی رگ و ریشه
همون دو ماه پیشم بهشون آفرین گفتم
الانم که یادم اومد بازم آفرین می گم واقعا امیدوار میکنن

پ. ن: نمی دونم الانم از لفظ متالهد استفاده می شه یا نه. ما که طفل بودیم از این عبارت استفاده می کردیم. 


غرق گوشی و با سر پایین نشسته بودم که صدایی پرسید ببخشید خانوم؟ 
بدون اینکه متوجه باشم بسیار گرم پاسخ می دهم "جانم؟"
سرم را بالا می اورم و با صورت دانشجوی کارشناسی ارشدی سال اولی مواجه میشوم که دست بر قضا مرد است و از شنیدن پاسخم دارد دائم رنگ به رنگ میشود و لبخندی محسوس به علاوه خجالت روی چهره دارد
دختری را در کنارش مشاهده میکنم که احتمال میدهم رابطه ای بینشان باشد
سریعا سعی در بهبود اوضاع دارم و در کسری از ثانیه پاسخم را تصحیح می کنم: ینی بله بفرمایید

بقیه ش را نمی گویم فقط اینکه
خودم را مضحکه ی سختی برای دوست حاضر در صحنه ام کردم
اتفاق خاصی نبود ولی نمی گذارند مهربان باشم :/


باور کنید منم همیشه تا حدی که میتونم به نظر بقیه احترام میذارم

ولی توروخدا اگه اینارو میشناسید بهشون بگید وقتی جوگیر میشن هر حرفی نزنن
وقتی تو موقعیتای "ارزشی" جلوی دوربین قرار میگیرن، از خود بی خود نشن!
در همین باب امروز یه چیزی دیدم می‌خوام باهاتون در میون بذارم
نمی‌دونم از شدت خامی این حرف جوکر وار میخندین یا گریه تون میگیره.

تو راه پیمایی با یه زنی مصاحبه میکردن که حاج خانوم چرا انقدر زار می زنی؟
می‌گفت کاش حاج قاسم نمی مرد، کاش به جاش همه اولاد و برادرای خودم می مردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آخ چقدر دلم میخواست خدا بودم، تو اون لحظه می گفتم دوستان یه لحظه استپ! سردار سلیمانی رو زنده کنید به جاش خانواده ی ایشونو بترید. بعد ببینم چه واکنشی از خودش نشون می داد -_-

اصن فرضا که سردار سلیمانی آدم خیلی خوبی بوده، بازم واسه این دعای احمقانه ش هیچ دلیل منطقی ای وجود نداره
بدون هیچ تارفی از نظرم این مادر چیزی نیست جز لکه ننگی واسه کلللل جامعه بشری
قطعا بچه های اون مادر وقتی این ویدیو رو ببینن هیچ نوع حس عزت نفسی واسشون باقی نمیمونه
چون عملا کسی نمیتونست بیشتر ازین بی ارزش جلوه شون بده
شنیدن یه همچین حرفی از مادر خود آدم واقعا تاثیر بدی داره

 

 


از وقتی آدما انقدر پیچیده شدن،
دیگه نمی شه متوجه شد که کی آدم خوبیه و کی بد
هر کدوم یه روز تا نهایت خوبی می رن و فرداش مثل حیوون رفتار می کنن
بنابراین بت ساختن از یه آدمی که شناختتون ازش فقط از طریق تبلیغات دیگران بوده حماقت محضه

 


وسط مزرعه ی ذرت با یه عالمه شیب و بالا و پایین بیهوده
یه عالمه دسته بندی بی معنی
آسمون موج دار
صداهای مبهم
با یکی از همکلاسی هام راه می رفتم
بهم گفت چه کارایی می‌تونه بکنه
گفت آدمایی هستن که مثل خودشن و وقتی همدیگه رو می بینن بلافاصله می فهمن که اون ویژگی مشترکو دارن

 


می‌خوام بقیه اتفاقا مو به مو یادم بیاد ولی
ولی یکی دستش رو دستگیره در اتاقه انگار
یکی تو اتاق حرکت می کنه تو این تاریکی
صدای تق تق مترونوم این وقت شب قاطی با چرندیات تلوزیون
تمرکزو به هم می ریزه


بچه ها من همیشه به این فکر می کنم که تو جوونی میمیرم
وقتی به لحاظ سنی هنوز پیر محسوب نمیشم
ازون داستانای تراژیک گربه ای
ازون گربه ها که تا چند وقت بعد از مردن هنوز استخونا و دندوناشون رو زمین پارک باقی میمونه تا کلاغا هم سیر شن
به هر حال من اوکی ام با این قضیه که قراره همچین اتفاقی بیفته 
همیشه یکی گربه س و یکی کلاغ
اگه به این اعتراضیه به خدا باید گفت ولی
جوون مرگی به نظرم واقعا می‌تونه پایان مناسبی باشه برای کسایی مثل من
کسایی با انتخاب های من
با طرز فکر و توهمای من یه همچین پایانی آرامش بخشه تا حدودی

کامل تر و دقیق تر بخوام بگم،
دلم میخواد زمانش بشه یکی ازون شبا که کاملا آماده م واسه ی مردن
همون شبا که همه خوابن ولی من از سر درد نمیتونم بخوابم
وقتی اونقدری ساکت باشه که بتونم تمرکز کنم و خدارو متقاعد کنم که دیگه وقتشه

بچه ها میدونید
من هفته ی دیگه دقیقا ۲۲ سال از عمرم می گذره
ولی خب تمایلی ندارم به ادامه دادن
دلم میخواد این انتظار مسخره تموم شه زودتر
دلم میخواد دروغ نباشه اینکه میگن بعد اینجا یه دنیای دیگه هست
نمی‌خوام منفعل ابدی ازلی بشم
و نمی‌خوام انقدر پوچ و بی هدف تحمل کرده باشم این دنیای مسخره رو

بچه ها امیدوارم شما اوکی باشید با زندگی
ولی من نمیتونم تحملتون کنم
هر چقدرم که خوبید یا بدید فرقی نداره
من واقعا یاد نگرفتم کنار شما ها زندگی کنم
ینی اصلن استارتم از اول اشتباه خورد
به هر حال منم بدم نمیومد زندگی نورمال خوبی داشته باشم
ولی خب نشد
راستش اصلن حوصله ندارم به این فکر کنم که شکست نخورم
به این فکر کنم که دوباره از جام بلند شم و همه چیمو تغییر بدم
نمی‌خوام دوباره سعی کنم
می‌خوام فقط تموم شه
می خوام به جاش از خدا خواهش کنم منو بیخیال شه

آها یه چیزی
فقط محض اینکه یه اثری از محبتم نسبت به گربه هارو نشون بدم می‌خوام بگم که
من یه مدت نسبتا طولانی عاشق بودم 
با اینکه تا مدت ها نفهمیدم و انکار کردم
اما این چند وقت هر جوری فکر کردم دیدم این موجودی که انتخاب کردم خیلی برازنده س
ولی حیف
با اینکه سابقه شو داشت، سراغ من نیومد
میخواست بیاد انگار ولی نیومد
این دفعه می‌تونستم کاری بکنم ولی شما ها از دخترا انتظار دارید منفعل بمونن
منم کاری نکردم، فقط منتظر موندم
می‌دونم میدونست ولی کاری نکرد
سعی کرد حسودیمو برانگیخته کنه
با خیلیا رفت و اومد
ولی من نه
چرا یه معتاد باید از یه ماده ی مخدر دوری کنه؟ نمی دونم
من گویا وظیفه م فقط اینه که دختر پاکی باشم!
باشه ولی
دوست داشتم یه بار احساس واقعی عاشق بودنو با یه گربه ی دلخواه تجربه کنم
مطمئنم ترکیب خوبی می شد
از یه طرف هم عشق چه ارزشی داره وقتی نشه ابرازش کرد؟
فقط آدمو عصبی و بی حوصله می کنه
خیله خب
گربه جذابی بود ولی 
نشد دیگه
باشه
اونم یه دلیلی بود که یه مدت بتونم به مزخرفات دور و اطرافم فکر نکنم


فکر کنم توجیهم کامله


الان که هوای روز خیلی مبهمه
میشه به خورشید خیره شد تا وقتی بقیه جاها سیاه شه
الان دیگه قطعا توی روز هم با همون کیفیت شب میشه سعی کرد واسه ی مردن
مردن بدون تلاش فیزیکی آدما
احتمالا خدا از یه جایی به بعد دیگه نه نمیگه

 


دارن یه غلطایی میکنن کدومشون؟ همشون حالا که چی؟ تا قبل اینم جوونیمون تباه بود عصبانی و جوگیر باشید فقط وقتی که میخواید از روزمرگی فرار کنید وگرنه تو خلوتتون ریلکس کنید که این وسط سرطان به درداتون اضافه نشه آها حواستونم باشه اگه زیاد فکر کنید، باختید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها