بچه ها من همیشه به این فکر می کنم که تو جوونی میمیرم
وقتی به لحاظ سنی هنوز پیر محسوب نمیشم
ازون داستانای تراژیک گربه ای
ازون گربه ها که تا چند وقت بعد از مردن هنوز استخونا و دندوناشون رو زمین پارک باقی میمونه تا کلاغا هم سیر شن
به هر حال من اوکی ام با این قضیه که قراره همچین اتفاقی بیفته
همیشه یکی گربه س و یکی کلاغ
اگه به این اعتراضیه به خدا باید گفت ولی
جوون مرگی به نظرم واقعا میتونه پایان مناسبی باشه برای کسایی مثل من
کسایی با انتخاب های من
با طرز فکر و توهمای من یه همچین پایانی آرامش بخشه تا حدودی
کامل تر و دقیق تر بخوام بگم،
دلم میخواد زمانش بشه یکی ازون شبا که کاملا آماده م واسه ی مردن
همون شبا که همه خوابن ولی من از سر درد نمیتونم بخوابم
وقتی اونقدری ساکت باشه که بتونم تمرکز کنم و خدارو متقاعد کنم که دیگه وقتشه
بچه ها میدونید
من هفته ی دیگه دقیقا ۲۲ سال از عمرم می گذره
ولی خب تمایلی ندارم به ادامه دادن
دلم میخواد این انتظار مسخره تموم شه زودتر
دلم میخواد دروغ نباشه اینکه میگن بعد اینجا یه دنیای دیگه هست
نمیخوام منفعل ابدی ازلی بشم
و نمیخوام انقدر پوچ و بی هدف تحمل کرده باشم این دنیای مسخره رو
بچه ها امیدوارم شما اوکی باشید با زندگی
ولی من نمیتونم تحملتون کنم
هر چقدرم که خوبید یا بدید فرقی نداره
من واقعا یاد نگرفتم کنار شما ها زندگی کنم
ینی اصلن استارتم از اول اشتباه خورد
به هر حال منم بدم نمیومد زندگی نورمال خوبی داشته باشم
ولی خب نشد
راستش اصلن حوصله ندارم به این فکر کنم که شکست نخورم
به این فکر کنم که دوباره از جام بلند شم و همه چیمو تغییر بدم
نمیخوام دوباره سعی کنم
میخوام فقط تموم شه
می خوام به جاش از خدا خواهش کنم منو بیخیال شه
آها یه چیزی
فقط محض اینکه یه اثری از محبتم نسبت به گربه هارو نشون بدم میخوام بگم که
من یه مدت نسبتا طولانی عاشق بودم
با اینکه تا مدت ها نفهمیدم و انکار کردم
اما این چند وقت هر جوری فکر کردم دیدم این موجودی که انتخاب کردم خیلی برازنده س
ولی حیف
با اینکه سابقه شو داشت، سراغ من نیومد
میخواست بیاد انگار ولی نیومد
این دفعه میتونستم کاری بکنم ولی شما ها از دخترا انتظار دارید منفعل بمونن
منم کاری نکردم، فقط منتظر موندم
میدونم میدونست ولی کاری نکرد
سعی کرد حسودیمو برانگیخته کنه
با خیلیا رفت و اومد
ولی من نه
چرا یه معتاد باید از یه ماده ی مخدر دوری کنه؟ نمی دونم
من گویا وظیفه م فقط اینه که دختر پاکی باشم!
باشه ولی
دوست داشتم یه بار احساس واقعی عاشق بودنو با یه گربه ی دلخواه تجربه کنم
مطمئنم ترکیب خوبی می شد
از یه طرف هم عشق چه ارزشی داره وقتی نشه ابرازش کرد؟
فقط آدمو عصبی و بی حوصله می کنه
خیله خب
گربه جذابی بود ولی
نشد دیگه
باشه
اونم یه دلیلی بود که یه مدت بتونم به مزخرفات دور و اطرافم فکر نکنم
فکر کنم توجیهم کامله
الان که هوای روز خیلی مبهمه
میشه به خورشید خیره شد تا وقتی بقیه جاها سیاه شه
الان دیگه قطعا توی روز هم با همون کیفیت شب میشه سعی کرد واسه ی مردن
مردن بدون تلاش فیزیکی آدما
احتمالا خدا از یه جایی به بعد دیگه نه نمیگه
دارم کشف می کنم ببینم بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟
یه ,ها ,کنم ,گربه ,فکر ,ی ,کنم که ,این فکر ,به این ,شبا که ,و بی
درباره این سایت